امروز که دیدار خادمین راهیان نور با امام را میدیدم، داغ دلم زنده تر شد. یاد روزهای خوب راهیان نوری م افتادم. این روزها به اندازه کافی حسرتش را میخوردم که این دیدار هم مزید علت شد.
اسفند ۹۲، یک کاروان ۱۵۰نفره از دانشجوها رو بردیم راهیان نور. چقدر سفر عالی ای بود. چقدر معنویت داشت اردو.اون فضای عالی،بعدها هیچوقت حتی در هیچ راهیان نور دیگری برایم تکرار نشد...دلم برای لحظه لحظه های سفرهای راهیان نور و بخصوص راهیان نور اسفند۹۲ تنگ شده است.
تابستان #بازی_دراز را زیارت کردیم. عید پارسال هم هویزه و طلاییه و هور و رفیع را. ولی نمیدانم چرا بدجوری دلم ازون راهیان نورهای چند روزی مان میخواد... دلم برای وضو گرفتن در حوض باصفای پادگان #دوکوهه تنگ شده است... برای صبحانه های #پادگان_کلهر برای #فتح_المبین برای غروب #شرهانی برای رمل های #فکه، برای روایتگری حاج عیسی در #کانال_کمیل حتی برای حشره های #چذابه. برای حال و هوای چمرانی #دهلاویه. برای صبح های دل انگیز #هویزه برای #هور برای روایتگری های آسمانی حاج کاظم در #طلاییه برای نماز در یادمان #رمضان و برای شب های جمعه ی #شلمچه دلم حتی برای کارون و #موزه_خرمشهر هم لک زده. برای غربت شهدای #نهر_خین برای #معراج_شهدا اهواز و حتی برای بادهای #اروند... .
باید راهیان نوری باشید تا بفهمید چه میگویم... شهدا باز ما را دعوت کنید.
دوکوهه
عکس: اسفند۹۲، دوکوهه