بسمه تعالی


سالها پیش در کتاب داستان سیستان رضا امیرخانی خواندم که نوشته بود:


" سال ها پیش در عهد صغر، امام را در حیاط خانه اش جماران دیده بودم. از در ورودى که وارد خانه ى امام مى شدى، راه رویى بود و پیچى که منتهى مى شد به حیاط و حیاطى که در ایوانش امام روى تشک چه اى نشسته بود. کوچک بودم. نوک پنجه ایستاده بودم و سرک مى کشیدم بل که چیزى ببینم. از پشت آن پیچ هیچ نمى دیدم الا نیم رخ اولین نفرى را که پیچ را رد کرده بود و صورتش خیس اشک بود. آن پیچ را بعدتر بارها در زندگى ام تجربه کردم. پیچى که باید از آن گذر کرد تا به سرچشمه ى خورشید رسید.
بعدِ از آن بارها نه فقط از انقلاب و امام که حتا از دین و پیام بر هم بریدیماما همان دیدار چند دقیقه اى تنها دلیل من بر تبعیتِ نصفه نیمه از آن خورشید بود که جمالِ چهره ى او حجت موجه ماست..."

و چه حق گفته است آقا رضا.


امام ما!

نسل سومی و چهارمی های انقلابت اگر بیشتر نگویم حداقل به اندازه سربازانی که در طلائیه و شلمچه  داشتی عاشق تو اند. عاشق اندیشه نجات بخش تو و عزیز دل تو. عاشق آرمان بزرگ تو.

عاشق ان جمله که فرمودی: ما آمریکا را زیر پا میگذاریم.

امام ما!

جمال چهره تو و جمال چهره عزیز دل تو حجت موجه ماست...