بسم الله الرحمن الرحیم


در این ساعات پایانی ۱۳۹۳ که با خودم فکر میکنم، دقیقا نمیدانم کدام صحنه اش نورانی تر بود،
آن هنگامه ی قدم به قدم سه روز پیاده روی؟
هنگام شمردن یکی یکیه ستونها؟
هنگام روضه و سینه زنی در موکب های اسکان شب؟
آن هنگام باران آمدن بعد از اقامه نماز صبح؟
آن هنگام نذری خوردن ها؟
آن لحظات نماز و دعا و عبادت؟
آن هنگامی که دستم در شبکه های ضریح مولا علی گره خورد؟
آن هنگامی که در کاظمین همش به یاد علی ابن موسی الرضا بودم؟
هنگامی که حسرت زیارت سامرا به دلم نشسته بود؟
آن هنگامی که عکس نائب امام زمان رو در میان برادران عزیز غیر ایرانیم توزیع میکردم؟
آن هنگامی که به نیت تمامی شهدایی که در آرزوی رسیدن به کربلا در ۸سال دفاع مقدس شهیدشدن، پرچم جمهوری اسلامی ایران به دست گرفته بودم؟
آن هنگامی که روز آخر پیاده روی کم آوردمو نقش بر زمین شدم؟...
آن هنگامی که بعد از ۹۰ کیلومتر،در ورودی کربلا چشممان به گنبد نورانی حرم اقاابولفضل افتاد و ...؟
هنگامی که سلام رهبر و خانواده و دوستان و آشنایان را به اباعبدالله رساندم؟
آن هنگامی که در بین الحرمین از شدت ازدحام در حال له شدن بودم؟
آن هنگامی که روز اربعین، بعد از ظهر،کنارضریح امام حسین(ع)، زیر قبه، زیارت اربعین خواندم؟
.
.
.
نمیدانم. نمیدانم کدام یک ازین صحنه ها نورانی تر بودن..
اما میدانم نورانی ترین لحظات سال ۹۳ من، ثانیه ها و ساعت ها و روزهای پیاده روی و زیارت اربعین سیدالشهدا بود.

ان شاالله در این سال جدید، روزی همه مان شود. به لطف حضرت زهرا(س).